سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت های یک هشتاد و چهاری

نمایشگاه آجیل، نمایشگاه کتاب

تراوشات ,     نظر

چند روز پیش در ایران دیلی خواندم که سومین نمایشگاه کتاب کودک و نوجوان در مصلی برقرار است. تا بیست و پنج فوریه، که تقویم را نگاه کردم دیدم می شود جمعه. تصمیم گرفتم سه شنبه ، تنها روز خالی ام در هفته بروم برای بازدید از نمایشگاه و خرید کتاب برای خواهرزاده های قد و نیمقد. صبح ساعت یازده از متروی مصلی بیرون آمدم. درهای مصلی بسته بود و بسیار سوت و کور  تا جایی که شک کردم نکند نمایشگاهی در کار نباشد. سرانجام پس از پیمودن شاید یک ضلع مصلی! یک در کوچک گربه رو! که باز بود یافتم. به طرف ساختمان اصلی که پیش می رفتم (و هیچ آدمی زادی دیده نمی شد و نه هچ تابلو یا علامتی دال بر یک نمایشگاه) یک خانم هم پشت سرم می آمد، خودش را به من رساند و پرسید: شما هم برا نمایشگاه آجیل و مواد غذایی اومدین؟ مث اینکه روز آخرشه درسته؟ گفتم که برا نمایشگاه کتاب کودک اومدم. ولی علی الحساب که نه از آجیل خبری هست و نه از کتاب کودک! با هم بریم جلو ببینیم آخرش چی از آب در میاد!

با هم دیگر شیب مصلی را پایین آمدیم و یالاخره چند تا آدم دیدیم که از یکی از درهای شبستان بالا و پایین می شدند. خانم همراه گفت: با این مقدار جمعیت که من می بینم معما حل شد. حتما نمایشگاه کتاب هست. اگر آجیل و مواد غذایی می بود ملت سرازیر می شدند!! گفتم احسنت. واقعا هم عجب کلمه قصاری بود. او از همانجا برگشت و من ادامه دادم و بالاخره پوستر نمایشگاه را دیدم. خلاصه یک ده پانزده تومنی هم برای غنچه های باغ زندگی خرج کردم و برگشتم. برگشتنی هم به چند نفر آدم سرگردان که در جستجوی آجیل بودند و از من سوال می کردند،کتابهای حسنی و مسنی که دستم بود را نشان دادم و روشنشان کردم!!

خوب، درون مایه این پست بسیار معنا گرا!، همان جمله قصار آن خانم است. یعنی این یک درد است که ما برای بچه هایمان اسباب بازی و لباس و انواع خوراکی های بی فایده و مریض کننده را می خریم ولی کتاب؟ شاید هم حوصله نداریم برایشان کتاب بخوانیم؟ چون برای خودمان هم حوصله کتاب خواندن نداریم. روی همین حساب است که من همیشه برای خواهرزاده هایم کتاب می خرم  و خودم هم پایه این هستم که برایشان بخوانم. کاش پدر مادر ها این کار را برای بچه هایشان می کردند. این گامی است برای ریشه کن کردن بی سوادی مزمن که الان گریبانگیر جامعه ماست. بله بی سوادی! سر خودمان را شیره نمالیم که فلان درصد جامعه ما تحصیلات دانشگاهی دارند. سوادی که دانشجوی مملکت، "راجع به" را، "راجِب" بنویسد به درد خاک گلدان می خورد. پس یک نهضت سوادآموزی دیگر به پا کنیم: هم برای خودمان کتاب بخوانیم، هم برای بچه هایمان.