سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت های یک هشتاد و چهاری

یوم یقوم الحساب

امروز بغض یخ زده آسمان ترکید. صبح که بر خاستم از دیدن دانه های رقصان برف از ورای در بالکن ذوق زده شدم. نمی دانم چرا در روز های بارانی و برفی فضای داخل خانه، یعنی indoors اینقدر دلچسب می شود. فکر کنم این احساس من مثل احساس گاوروش (بچه لات پاریس) در بینوایان، اثر جاودانه هوگو، است وقتی که در روز های بارانی در پناهگاه فقیرانه خودش که داخل مجسمه بزرگی در وسط یکی از میدانهای پاریس بود، احساس گرما و سرپناه داشتن می کرد و مجسمه اش را "عمارت" می نامید. دلم می خواهد بینوایان را دوباره بخوانم، در یکی از همین روز های برفی . . .

دیروز جلسه دفاع یکی از ترم بالایی ها بود. رئیس دانشگاه و معاون آموزشی هم آمده بودند. خیلی مسلط و عالی از تزش دفاع کرد. فک قاطبه اساتید و دانشجو ها، همچنین ما ترم صفری های دفاع ندیده، پایین آمده بود. نیم ساعت حرف زد بدون یک تپق. چه accent ی، چه تسلطی و همچنین چه حجابی. من که به شخصه خیلی محظوظ شدم. این دختر مقاله آی اس آی هم داده بود. داور خارجی گفت این در حد یک تز پی اچ دی بود. هیچی دیگر، از دیروز دارم فکر می کنم یک روز هم من باید در آن یوم یقوم الحساب بایستم و آن موقع است که لا تنفعهم شفاعه و لا مال  و لا بنون! به جز آنکس که خداوند اذن بدهد. و خلاصه آن ترازو های حساب و میزان و ایراد های اساتید از تز من و جواب من. . . کمکم کن که نمونه جوابم توی گلو . . .

خوب، شاید عصری بروم حوالی ازگل چند تا عکس برفی بگیرم. see you later.