سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت های یک هشتاد و چهاری

سلام

    نظر

تقریبا رمز عبور وبلاگم یادم رفته بود.  وبلاگ بیچاره. رویش را که فوت کردم گرد قیامت به پا شد. یه دور هم تکوندمش. بعد با دستمال کاغذی رویش را تمیز کردم. البته شب سه شنبه، یعنی شبی که فرداش روز دانشجو بود یه یادداشت نوشته بودم تحت عنوان " زندگی سگی" درباره زندگی سگیم اما خوشبختانه یا بدبختانه، وایرلس خوابگاه قطع شد و نتونستم بفرستمش رو وبلاگ. حالا امشب اومدم و به خاطر تقاضاهای زیاد دوستان و بازدیدکنندگان و کامنت دهندگان !!! و برای اینکه رحمی هم به اونها کرده باشیم که سه ماه و اندی است از خواندن مطالب مفید و زیبای ما محرومن، چند خطی نگاشتم.

دیشب هم که رفتیم مهدیه، سخنران حاج آقا پناهیان بود. موضوع بحثشان انگار جامعه مهدوی بود، اما بیشتر درباره محبت و محبت ورزی و ارتباط دختر و پسر و این طور مسائل صحبت کردند که به نظرم برا شب پنجم محرم جالب نبود. ولی بقیه مراسم خوب بود. برگشتنی با سرویس آقای چمنی، خاک به سرم کلی خندیدیم. خیلی طنز است این راننده. بچه ها می گفتن هر جا نذری دیدید یه نیش ترمز بزنین. آقای چمنی می گفت پنجره ها رو باز کنین. یه گروه سمت راست خیابونو مراقبت کنه یه گروه هم جناج چپو بگیره، تا نذری دیدیم من یواش می رم شما از پنجره شیرجه بزنین کماندویی. بچه ها می گفتن چایی نذری  هم بود خوبه، می گفت اینجا ولیعصره . نذری نس کافه میدن. خلاصه یادی از ایام جوانی و شبای جمعه مهدیه رفتنی با بر بچ دوران کارشناسی . . . جوونی کجایی؟

اوضاع درس و مشق هم که commendable !

هفته ای یک مقاله دارم چاپ می کنم تو جورنال های خارجی، ترم پیپر ها را همه رو تحویل دادم، مید ترم ها رو با نمره کامل. خلاصه فقط منتظریم اساتید محترم به درجه رفیع دانشیاری نائل بشن تا دانشگاه ما هم بتونه دکترای این رشته رو بیاره بعدش ما شیرجه بزنیم تو PH.D جاتون خالی. فقط این ترم مشروط نشوم خوشنودم.

 

*    *     *

یا رب الحسین بحق الحسین، اشف صدر الحسین بظهور الحجه

از هر کسی این پست را می خواند التماس دعا در محرم.