یادداشت های یک هشتاد و چهاری

ترسم آن روز که مردان سرانجام آیند...

    نظر

ای جماعت نه اگر بیش، کمی عار کنید

کی شما روزه گرفتید که افطار کنید؟

سرفرازی نه متاعی است که ارزان برسد

سحر آن نیست که با بانگ خروسان برسد

سحر آنست که بیدار شود اقیانوس

سحر آن است که خورشید بگوید نه خروس

الغرض بیشتر از مائده مهمان دیدیم

رمه آنقدر ندیدیم که چوپان دیدیم

شادمان چه نمازند وضو باطل بود

آب این جوی، همان از ده بالا گل بود

آسیا بود ولی راه عمل را گم کرد

آرد را چرخ زد و چرخ زد و گندم کرد

از درختی که چنین است نچیدن بهتر

از چنین راه به منزل نرسیدن بهتر

ظاهرا مرده که پوسید کفن می آید

نوح این قوم پس از غرق شدن می آید

با چنین بی نفسان حرف و سخن بیهوده است

ما نمی میریم، پس فکر کفن بیهوده است

در کفن هم اثر از وضع جنون خواهد ماند

دست ما با تیغ از خاک برون خواهد ماند

هر که با عذر و بهانه است خداحافظ او

هر که پابسته خانه است خداحافظ او

هر که با عذر و بهانه است بهل تا برود

 هر که پابسته خانه است بهل تا برود

. . .

برف چشمی به سفیدی زد و تابستان باخت

یک نفر آن سوی تسلیم درختان جان باخت

دست ما ماند و چه دستی که کم از هیزم نیست

و امیدی که به سنگ است و به این مردم نیست

محرمان، "باید"شان سیلی "شاید" خورده

و عمل قفل " اگر مرد بیاید" خورده

عابد و زاهد و شبخیز و مسلمانایند

شیر بی یال و دم و اشکم مولانایند

اندرون، هر یکی از معرفتی پر دارند

سر به یک -بی ادبی می شود- آخور دارند

یخ این برکه به دریا برسد نیست عجب

سامری از پس موسی برسد نیست عجب

ترسم آن روز که از قله فرود آید مرد

سیصد و سیزده آدم نتوان پیدا کرد

ترسم آن روز که مردانِ سرانجام آیند

این جماعت همه با بقچه حمام آیند

. . .

محمد کاظم کاظمی