سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت های یک هشتاد و چهاری

یک چند معلمی

    نظر

چهارشنبه می روم سر کلاس. برای درس دادن. برای اولین بار.

هیچ وقت از معلمی خوشم نمی آمد و در این چهار سال به جای اینکه علاقمند شوم، بدتر، از این شغل دلسرد شده ام. من به یک معلم " فرهنگی" نمی گویم. به نظرم یک معلم ارتباط چندانی با مقوله ای مثل فرهنگ ندارد. یک معلم از یک بقال آدم چندان با سوادتری نیست. وقتی می گویم معلمی منظورم آن معلمی که شغل انبیاست نیست. منظورم از معلم همین افرادی است که در جامعه کنونی ما، در"محل کار" هایی به نام مدرسه کار می کنند. همانها که مثل بقیه مردم، غایت حیات را در تحصیل خانه و ماشین و بزرگ کردن یکی دو تا بچه و بعد بازنشسته شدن می بینند.از چنین معلمی ای است که بدم می آید.

به نظرم بعد از نگهبانی، کسل کننده ترین، راکد ترین و مرده ترین شغل، معلمی است. سی سال فقط چهار تا کتاب را درس بده و درس بده و درس بده تا وقتی که پیر شوی . تا وقتی که موهایت به رنگ گچی شود که باهاش فرمول شرطی نوع اول و دوم و سوم را برای بچه ها روی تخته می نویسی.  سی سال در جا بزن. در حالت عادی اش علم و مهارت تازه ای یاد نگیر. از دنیای روز، از آنچه آن بیرون می گذرد، از افق های تازه ای که جهان چهار نعل به سویش می تازد، عقب بمان. کم کم آنچه بیشتر از آن چهار کتاب کذایی هم که یاد گرفته بوده ای از یادت می رود و علم تو از قاب همان چهار کتاب بیرون نمی زند. می دانم که می شود این طور نبود. می دانم که می شود جز این بود. ولی واقعیت اینست که جور دیگری بودن همتی عالی می خواهد و گرفتار روزمرگی رخوت انگیز چنین شرایطی نشدن سخت است.

خوب ول بنما. هر چند که تازه می کنی دردم/ ای صبح (معلمی!) سلام بر تو، خوش بَردم. راستی حالا  برای تدریس چه متدی برگزینیم؟!! از آن روشهای متعددی که در دانشگاه خواندیم کدام به کار ما خواهد آمد؟ روی این دیوار کج خشت هامان را چه جوری بگذاریم که راست باشد؟

? Task-based? TPR? Communicative? Cooperative

نخیر، می دانم که با سیستم آموزشی مدارس و کتاب های درسی ما، آخرش باز هم باید دست همان

Absolutely rejected Grammar-translation method

را بوسید.

·         *     *     *

احتمالا دیگر نخواهم توانست زود به زود بنویسم.اصلا نمی دانم آنجا به اینترنت دسترسی خواهم داشت یا نه. بنابراین این وبلاگ کمی گرد و غبار خواهد گرفت.

. . .

 

یک چند به کودکی به استاد شدیم          یک چند به استادی خود شاد(!!!) شدیم

پایان سخن شنو که ما را چه رسید          از خاک بر آمدیم و در خاک شدیم