سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت های یک هشتاد و چهاری

What a good day is today!

    نظر

امروز کل شهر را زیر پا گذاشتم تا یک کافی نت پیدا کردم. شهر! چه شهری. امروز ششمین روزی است که اینجا هستم  و تا حالا سه تا کتابفروشی رصد کرده ام. البته نوشت افزار فروشی نام مناسب تری بود حداقل برای دو تا از آنها. از وضعیت مطبوعات که تنسمی کردم فهمیدم که اینجا چیزی به نام دکه روزنامه فروشی وجود ندارد و فقط در یکی از کتابفروشی ها روزنامه کیهان و اطلاعات می آید. آنهم با چهار پنج روز تأخیر. فعلا تلویزیون و رادیو هم ندارم. یعنی در بی خبری محض و مطلق از جهان!

همه کلاسهایم با بچه های پیش دانشگاهی است. به این ترتیب چهار روز در هفته به بچه هایی درس می دهم که فقط پنج سال از خودشان بزرگترم. روز اول با بچه های علوم انسانی کلاس داشتم. واقعا ناامید شدم. هیچ چیز بلد نبودند. مانده بودم که چه طوری بالا آمده اند.نصف ساعت کلاس که برایشان رفتم روی منبر  و از رسالت و تعهد و وظیفه و نهضت تولید علم و اهمیت زیاد رشته شان حرف زدم. امروز با بچه های تجربی و ریاضی داشتم که به مراتب وضعشان بهتر بود. واقعا چه تفاوتی است بین بچه های انسانی با بچه های تجربی و ریاضی. در کلاس تجربی ها و ریاضی ها هنوز من نگفته ام داوطلب که ده ها دست شادمانه در هوا تاب می خورد. ولی در کلاس انسانی ها سر ها در گریبان است. واقعا غم انگیز است. اصلا علت در جا زدن و چه بسا انحطاط فکری ما همین است. همین که تنبل ترین دانش آموزانمان را می فرستیم توی رشته ای که روی با اهمیت ترین موضوع ممکن یعنی -انسان- مطالعه می کند.

هرچی دانش آموز درس خوان، عاقل، مودب و باایمان هست سرش را می اندازد پایین و یکراست می رود ریاضی یا تجربی. به همین علت هم هست که توی دانشگاه ها هم بچه های فنی و مهندسی همیشه جوانهای خوبتر و متعهد تر و مسلمانتری هستند نسبت به بچه های علوم انسانی. به همین علت هم هست که فعالان تشکل های دانشجویی اکثرا یا برق می خوانند یا مکانیک یا عمران. شاید این موضوع در این واقعیت که طیف غیر قانونی دفتر تحکیم وحدت در علامه متولد شد هم تاثیر داشته است. منظورم اینست که آیا نمی توان پرسید چرا این جریان در مثلا شریف به وجود نیامده است؟

به یاد صحبت یکی از اساتید افتادم که پنجره دفترش روبروی دانشکده برق بود و روزی برایمان گفت که من هر روز صبح که دانشجوهادارند می روند سمت دانشکده هاشان آنها را نگاه می کنم. بچه های برق تند و تند سرشان را انداخته اند پایین و به طرف کلاسهایشان می روند. در حالی که بچه های Humanities دست در جیب و سر به هوا، قدم زنان و خوش خوشک به سمتی رهسپارند و زیر لب می خوانند که: What a good day is today! و خودش هم ادایشان را در می آورد!

و واقعا هم What a good day is today . تازمانی که هر کس از هر راه که می ماند می رود علوم انسانی و تا زمانی که جوان های مومن و متعهد و باهوشمان را فقط تبدیل می کنیم به مهندس و دکتر، آرمان تولید علم و نهضت نرم افزاری از مرحله شعار پیشتر نخواهد آمد. باز جای شکرش باقیست که هستند عده انگشت شماری از همین جوانان مخلص و متعهد که بعد از درک ضرورت، در تحصیلات تکمیلی رشته شان را تغییر داده و علوم انسانی می خوانند. ( ارجاع می دهم به مقاله -در هوای عالمی دیگر- از مهدی ابراهیم زاده در هابیل شماره... فکر می کنم شماره هفت معکوس) که من چند تا از این افراد را در دفتر مرکزی می شناختم.

واقعا نیاز است که یک طرح اصولی ریخته شود برای نجات علوم انسانی از این وضعیت اسفبار.اولین گام ها را هم آموزش و پرورش باید بردارد.

دقیقا نمی دانم چه باید کرد. فقط می دانم که همه مسئولیم.