یادداشت های یک هشتاد و چهاری

می تقدیر بباید نوشید

    نظر

بالاخره نتیجه ارشد اومد. از بعد از عید بقدری سرم شلوغ بوده که اصلا تو فکرش نبودم و فقط دیشب بدجوری ذهنم مشغول این قضیه بود.به سال دیگه فکر می کردم و اینکه تو کدوم کوره دهاتی به بچه های مردم ای بی سی دی درس می داده باشم.مثل معتادها توی حیاط خوابگاه کنج دیوار نشسته بودم و فکر می کردم و اس ام اس تکراری (هنوز نگاه نکرده ام ) را برای رفقایی که اس ام اسی رتبه ام را می پرسیدند می فرستادم.

کله سحر پا شدم  و اومدم دانشگاه.اولین کسی بودم که وقت گرفتم.رفتم تو سایت سنجش.در همین لحظه مهتاب سر رسید.کد کاربری ام را وارد کردم.جرئت نمی کردم به مانیتور نگاه کنم.اول مهتاب نگاه کرد و بهم گفت:مجاز شدی.نگاه کردم...

می تقدیر بباید نوشید.فکر می کنم خودم هم انتظار عدد بهتری را نداشتم.درست به اندازه تلاشم بود.حداقل فکر ادامه تحصیل در تهران را باید از سر بدر کنم! در هر حال چیزی بود که خدا می خواست و چیزی که او بخواهد حتما بهترین است.

مهتاب که رفته بود دفتر زنگ زد که بر و بچ  حامی موسوی دانشگاه رو پر کردن از تبلیغاتش.ما می خایم چه کار کنیم؟ گفتم به دبیر بگو. عجیب بود. برای دقایقی همه این چیزها اهمیتش را برایم از دست داده بود...