سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت های یک هشتاد و چهاری

روز دانشجو...

    نظر

امروز هم روز دانشجوست. این مناسبت ها که پیش می آید به یاد پارسال می افتم و اینکه کجا بودم و چه کار می کردم. هفته پیش،صبح روز عرفه،  یاد پارسال روز عرفه افتادم.  ابتدای محاصره غزه توسط اسرائیل بود و ما رفته بودیم تحصن جلوی دفتر حافظ منافع مصر. و بر ضد حسنی مبارک شعار می دادیم . دعای عرفه را در آن هوای سرد در حالی که کیپ هم نشسته بودیم و پلیس ها دورمان را احاطه کرده بودند خواندیم و چه حالی داد.

شب عید غدیر پارسال آقای میرشریف بهم عیدی داد وقتی سوار سرویس سبز رنگش شدم و شب شده بود و هوا تاریک و من تازه فهمیدم که سید است و ازش پرسیدم مگه شما سیدین؟! با همان لحن بامزه همیشگی اش گفت بله اگه خدا قبول کنه! ... یادم نمی رود نمازجمعه ها و مهدیه هایی که با آقای میرشریف رفتیم.... خونگرم ترین راننده دانشگاه بود. خدا نگه دارش باشد.

روز عید غدیر پارسال ، همایش واحد آموزش دفتر مرکزی بود به مدت سه روز . شاید هم مهندسی تشکیلات بود، مطمئن نیستم. صبح عید برف می آمد. من و ژیلا و سهیلا و نسرین بودیم. شبها می رفتیم دفتر تهران چون دفتر مرکزی جا نبود و بچه ها سر اینکه کی زیر بنر بزرگ عکس خندان آقا بخوابد با هم رقابت می کردند! زیر آن عکس یک جمله از آقا بود که می گفت من تشکل شما را دوست دارم.... 

پارسال روز دانشجو... عصر وقتی از دانشگاه آمدم خوابگاه، دو تا بسته پستی برایم رسیده بود توی نگهبانی. هدیه های روز دانشجو که راضیه و اقدس برایم فرستاده بودند.

امروز ظهر که آخر وقت داشتم می آمدم خانه مدیر صدایم زد و گفت: خانمِ... شما دیپلم هستین؟ با تعجب گفتم: نه لیسانس. گفت آخه تو حکمتون نوشته بالاترین مدرک تحصیلی: دیپلم. گفتم اون هنوز حکم دوران دانشجوییمه. اگه زیرش رو نگاه کنین نوشته عنوان پست: دانشجوی متعهد خدمت.

نمیدونم چرا اینرا نوشتم.   

perhaps for stating the painful contrast of these two years

and the bitter reality that... Let it go on

...