سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت های یک هشتاد و چهاری

مدرسه دین و دانش

    نظر

اول مهر امسال وقتی عملا وارد سیستم آموزش و پرورش شدم و با نوجوانها در قالب نقش معلم در تعامل قرار گرفتم، طبق همان روحیه تشکیلاتی که طی چهار سال به آن خو گرفته بودیم، دوست داشتم که بتوانم لابه لای درس کمی هم با آنها وارد معقولات شده و از خدا و پیغمبر و این چیز ها ...توی گوششان بخوانم. حجم آسیب ها و سطح بی تفاوتی ها نسبت به این مسائل در جامعه را هم می دانستم و این طور نبود که یک تصور گل و بلبل از نهادی به نام مدرسه و قشری به نام دبیر و نوجوانانی به نام دانش آموز داشته باشم. به هر حال در دانشگاه هم هر سال با ورودی های جدید در تماس بودیم و کم وبیش با طریقه به دست آوردن دل افراد برای چنین مقاصدی آشنا بودم. حقیقتش اول سال هم در مواردی سر کلاس برای بچه ها منبر می رفتم و شروع می کردم به گفتن... و البته آنها هم که این صحبتها را بسیار شیرینتر از درس می یافتنتد ، با دهان های باز شش دانگ گوش می سپردند و بعدا اصرار می کردند که خانم درس زندگی بگویید!

ولی کم کم با روحیه های آنها و دغدغه هایشان و فرهنگشان بیشتر آشنا شدم و دیدم که آنها پیش زمینه ای برای شنیدن این طور مسائل ندارند. فرهنگ مردم این منطقه اصلا اجازه طرح چنین مباحثی برای جوانانشان را نمی دهد. به عنوان مثال ازدواج در سن پایین در بین دختر ها رایج است. همین الان که تمام شاگردان من پیش دانشگاهی هستند، عده زیادی از آنها ازدواج کرده اند. خیلی از آنها در همین سال پیش دانشگاهی که سرنوشت تحصیلی شان قرار است تعیین شود، ازدواج می کنند. حتی چند نفر دانش آموز باردار دارم. آمار ترک تحصیلشان هم که بالاست. حتی در همین بعد از عید و در حالی که کمتر از دو ماه به فارغ التحصیل شدنشان مانده، عده ای از شاگرد هایم ترک تحصیل کرده اند. یعنی درس برایشان اینقدر چیز بی اهمیتی است.

در این شهر بسیار کوچک آمار قبولی در دانشگاه ها بسیار پایین است. خیلی از نیروهای متخصص مثل پزشک ها و حتی دبیر های درس هایی مثل ریاضی و فیزیک از مرکز استان می آیند و برای این پست ها نیروی بومی وجود ندارد. در این یک سال که اینجا بودم، علت غایی و نهایی این وضعیت را سطح فرهنگی پایین مردم دانستم. با این اوصاف و وقتی پی بردم که در مخیله دختر هجده ساله ای که در کلاس روبرویم نشسته این می گذرد که با هر ضرب و زوری که شده پیش دانشگاهی اش را به اتمام برساند و بلافاصله ازدواج کند و باقی قضیه هم که معلوم است یا این می گذرد که هم اکنون که ازدواج کرده برود آرایشگری یا خیاطی یاد بگیرد یا به شغلی جزئی در گوشه ای از این شهر تن بدهد در کنار بچه داری و الخ....

وقتی وارد شدم فکر می کردم با دانش آموزانی روبرو خواهم بود که حد اقل قسمت مهمی از ذهنشان به این فکر می کند که به دانشگاه برود و حداقل یک لیسانس برای خودش کار کند ( مثل همه جا! ) تا من بتوانم برای آنها بگویم که معنی اینکه می گویند برای خدا درس بخوانید چیست ، برایشان بگویم که مسئولیت پذبر باشند و به هر جایی که رسیدند تعهد داشته باشند ( اگرچه اصلا مدعی نیستم که خودم این چیز ها را بلدم، بلکه فقط به مصداق " اگر نخوردیم نون گندم دیدیم دست مردم" این نان گندم را برای آنها وصف کنم). یعنی انگیزه آنها برای درس و دانشگاه را دست آویز و محملی قرار دهم برای ایجاد دغدغه در ذهنهای آنها و وادار کردنشان به اینکه فراتر از خود بیندیشند. ولی اینجا چنین انگیزه ای ، چنین جاپایی نیافتم که از روی آن گام اول را محکم کنم و شروع کنم به ساختن آنچه که در ذهن داشتم. یک بار در یکی از کلاس های تجربی و یک کلاس انسانی دو سوال مطرح کردم و از بچه ها خواستم روی کاغذی به آنها جواب بدهند. سوال اول این بود که آیا تصمیم به ورود به دانشگاه دارید یا نه؟ و سوال دوم با چه انگیزه و هدفی؟ وقتی جوابهای آنها را می خواندم بیش از 90 درصد آنها گفته بودند: بله، با هدف اینکه صاحب شغل و درآمد و مقامی در جامعه شوم و زحمات پدر و مادرم را جبران کنم. درصد زیادی از آنها هم شغل مورد علاقه شان را شغل شریف (!!!) معلمی عنوان کرده بودند. به جز یک نفر در کلاس انسانی که نوشته بود دوست دارد در آینده بتواند این شهر محروم را از محرومیت در آورد و آباد کند و یک نفر در گروه تجربی که نوشته بود با هدف اینکه پزشک شود و از مریض هایش پول نگیرد (!)، در نوشته های بقیه آنها دغدغه ای اجتماعی یا دینی نیافتم. البته یکی دو مورد بودند که از این شعار های کلیشه ای برایم نوشته بودند.

 

خلاصه چنین بود که فکر کردم چه می توان کرد؟ می دانستم که من به تنهایی نمی توانم تغییری ایجاد کنم. و کم کم یک طرح آرمانی، یک آرزو، یک خیال که گاهی در آن غرق می شوم، در ذهنم شکل گرفت. این طرح اصلا چیز پیچیده یا حتی جدیدی نیست. خوانده بودم که شهید مظلوم دکتر بهشتی در سالهای قبل از پیروزی انقلاب در قم مدرسه ای تاسیس می کند به نام "دبیرستان دین و دانش". که خوب از اسمش پیداست که چه فرقی با بقیه مدرسه ها داشته. در شرایطی که در رژیم طاغوتی نظام آموزش وپرورش ربطی به دیانت و مذهب نداشته، در این مدرسه نماز جماعت برگزار می شد و بچه ها با رویکردی دینی آموزش می دیدند. طرحی که اغلب با عنوان "مدرسه تشکیلاتی "  در ذهنم متبادر می شود، چنین چیزی است. یک مدرسه خصوصی که در آن تک تک معلمها و مدیر و ناظم و حتی خدمتکار مدرسه دغدغه این را دارند که در کنار درس و دانش، هویت دینی دانش آموز را هم پرورش دهند و به او تربیتی اسلامی بدهند. به او بیاموزند که در کنار تخصص باید حتما اخلاص و تعهد هم داشته باشد و در او این التزام را به وجود آورند و نهادینه کنند که مسئولیتی بیش از بیرون کشیدن گلیم خودش در زندگی به عهده دارد. در یک کلام این دبیرستان باید مدرسه ای باشد برای نیروسازی.

"تشکیلاتی" به این جهت که تمام افراد این مدرسه یک تشکیلات در نظر گرفته می شوند  و هریک از اعضا وظیفه ای مشخص و تعریف شده به عهده دارند  و همه آنها به موثرترین نحو با هم در تعامل و ارتباطند. رابطه معلم ها با هم یک رابطه کاری نیست و رابطه دانش آموز ها هم صرفا یک رابطه دوستی و هم کلاسی بودن نیست بلکه رابطه اعضای یک تشکل است. یعنی کاملا هدفمند و برنامه دار و منسجم. انتخاب معلم ها باید به این صورت باشد که افرادی با محکم ترین اعتقادات و و ملتزم و متعهد و معتقد به اهدافی که گفته شد و نیز حتی الامکان با بالاترین مدرک های علمی برگزیده شوند. اگر سابقه کار تشکیلاتی داشته باشند هم که چه بهتر. دانش آموزانی که در این مدرسه پذیرفته می شوند باید با دقت و ریزبینی زیادی برگزیده شوند. اولا عنصر مذهب باید در آنها کاملا پررنگ باشد دوم اینکه ضریب هوشی بالایی داشته باشند. فرآیند پذیرش آنها هم شامل آزمونها و مصاحبه های مردافکن و سخت گیرانه ای است. که در حکم فیلتری برای تصفیه افراد نامناسب که احیانا از دو معیار اولی گذشته اند، عمل می کند. برنامه درسی مدرسه با مدارس دیگر فرق دارد. دانش آموزان برای هر درس، کتابهای بیشتری را در کنار کتابهای آموزش و پرورش می خوانند و این برای آنها اجبار ی است . در واقع فقط در بعضی از جلسات روی کتابهای آ. پ  وقت گذاشته می شود و این کتابها برای آنها فقط در حکم یک مقدمه و introduction   به شمار می رود. این بیشتر در مورد رشته علوم انسانی است. به طور کلی، رشته انسانی در این مدرسه اهمیت ویژه ای دارد و بر آن تاکید زیادی می شود. حتی بچه های ریاضی و تجربی هم چند تا از درس های رشته انسانی را می خوانند. از جمله تاریخ، جامعه شناسی، اقتصاد و کمی فلسفه. کلاس های فوق برنامه ای وجود دارد که گذراندن آنها اختیاری ولی یک نوع امتیاز برای فرد به شمار می رود. از جمله کلاس تفسیر و نهج البلاغه ، کلاس علوم سیاسی، غرب شناسی،... . نحوه آموزش زبان در این مدرسه به نحوی است که فارغ التحصیلان می توانند به راحتی انگلیسی صحبت کنند. به تحقیق و پژوهش علمی به شیوه درست و اصولی آن تاکید زیادی می شود. طوری که وقتی دانش آموز فارغ التحصیل می شود، چند مقاله علمی درست و درمان نوشته است که در مجله علمی و تحقیقی خود مدرسه و بعضا در مجلات معتبر جاهای دیگر هم به چاپ رسیده. امکانات فیزیکی و سخت افزاری مدرسه هم که مشخص است که باید خوب باشد. کتابخانه مجهز، سالن مطالعه، آزمایشگاه، .. تعداد دانش آموزان هر کلاس به طور متوسط هفت نفر است. به طوری که معلم مجال رسیدگی به تک تک آنها را دارد. خروجی های این مدرسه وروردی های بهترین دانشگاه ها هستند و احتمالا بعضی از فارغ التحصیلان این مدرسه ورودی های مناسبی برای دانشگاه امام صادق (ع) خواهند بود.

                                                                  *   *    *  

به حقیقت پیوستن چنین مدرسه ای کاملا ممکن ولی بسیار سخت است. سختی اش هم در درجه اول به خاطر کمبود نیرو، هم در قسمت تامین کادر مدرسه و دبیران و هم در قسمت دانش آموزانی با چنان خصوصیت هایی است. و در درجه دوم هم امکانات مادی و بودجه است. نمی دانم، شاید چنین مدرسه ای یا حداقل در مایه های چنین مدرسه ای الان در نقطه ای از کشوروجود داشته باشد.

 

گاهی فکر می کنم اگر می شد، چقدر لذت داشت کار در چنین مدرسه ای. هر چند با خصوصیاتی که وصف کردم اصلا خودم را در حد و سطح تدریس که چه عرض کنیم، دانش آموز بودن در چنین مدرسه ای نمی دانم!!