تشنگی آور به دست
"من هر وقت به یاد وضعیت کتاب و کتابخوانی در جامعه خودمان می افتم، قلباّ غمگین و متاثر می شوم." هر وقت این جمله آقا را می خوانم، من هم واقعا غمگین می شوم. نمی دانم این سرانه مطالعه 20 دقیقه در روز را چه جوری حساب کرده اند؟ من هزار ایرانی شریف و متمدن و بافرهنگ را می شناسم که در هر 20 سال هم 20 دقیقه مطالعه غیردرسی نمی کنند. شاید منظور از این آمار این است که مقدار مطالعه کتابخوان ها را تقسیم که کرده اند به آن تنبل هایی که در عمرشان کتاب نخوانده اند هم 20 دقیقه می رسد! که البته باز هم زیاد است و به نظر نمی آید با واقعیت جور در بیاید.
یادم نمی رود ترم چهار با استاد طباطبایی چند واحد ادبیات انگلیسی داشتیم. استاد ما را واداشت به عنوان تکلیف عید، در تعطیلات نوروز هر کدام یک رمان بخوانیم. چه انگلیسی چه فارسی. منظور، آن pleasure of literature بود. آنجا بود که در کمال شگفتی فهمیدم چند تا از همکلاسی هایم طبق گفته خودشان تا آن روز از عمرشان حتی یک کتاب غیر درسی نخوانده اند. واقعا نزدیک بود گریه ام بگیرد از فرط تاسف. این در حالی است که اینجا بحث، فقط بحث رمان بود و همه می دانیم که رمان جزء light ترین و کم فایده ترین اشکال مطالعه محسوب می شود.
یکبار که داشتم در آرشیو واحد تشکیلات دفتر، فرم های ثبت نام اعضای ورودی جدید جاد در سالهای 79 به اینور را نگاه می کردم، در قسمتی که " نام چند کتاب که اخیرا خوانده اید" را خواسته بود، پاسخ ها جالب بود. هرچه سال قدیمی تر بود، هم تعداد اسم های بیشتری نوشته بودند و هم از نظر درست و حسابی بودن! کتاب های درست و حسابی تری نوشته بودند. به عنوان مثال، این ورودی جدید ها حداقل اسم دو کتاب از شهید مطهری را در میان چهار پنج اسمی که در جواب آن سوال می نوشتند، از قلم نمی انداختند. که کتاب "مساله حجاب" بیشترین فراوانی را داشت. حتی اگر آن کتابها را واقعا نخوانده بودند، حداقلش این بوده که اسم چند کتاب خوب را می دانسته اند که آنجا بنویسند. ولی هرچه به سالهای اخیر نزدیک می شدیم، تعداد فرم هایی که این سوال را اصلا جواب نداده بودند یا به یکی دو اسم ، آنهم چه کتابهایی ( کیمیاگر!، ...) بسنده کرده بودند بیشتر می شد. یعنی هر چه می گذرد نسل جوان ما کم مطالعه تر می شود. می ترسم کار به جایی برسد که روزی ترم صفری ما وارد دانشگاه که می شود، اگر ازش بپرسی از شهید مطهری چه خوانده ای بگوید : مطهری دیگه کدوم بازیگره؟ تو کدوم فیلم بازی کرده؟
می گویند کتاب گران است. یعنی واقعا نمی شود دختران بافرهنگ ما به جای اینکه به طور متوسط 50 تومن و 60 تومن برای یک مانتو که حداکثر سر شش ماه یکی دیگرش را می خرند، این پول را صرف لباس فرهنگشان کنند؟ این درد ها واقعا وجود دارد. من انکار نمی کنم که کتاب که با مقوله فرهنگ مردم سر و کار دارد باید ارزانتنر از اینها باشد، ولی معتقدم کتاب از خیلی چیز های دیگر گرانتر نیست.
می گویند وقت مطالعه نداریم. این دیگر از آن حرفهاست. خدا می داند چقدر از وقت باارزش ما به تماشای برنامه های صد تا یک غاز تلویزیون می گذرد. به پلکیدن ها و تفریحات بیخودی می گذرد. وقتی آقا با اهالی فرهنگ و کتاب دیدار می کند، آدم شگفت زده می شود از اینکه چقدر ایشان از اوضاع نشر و کتاب مطلع هستند و با وجود آنهمه مشغله چقدر کتاب های جدید را می خوانند و درباره آنها حرف می زنند و نقد می کنند. در همین دیدار چند روز پیششان از نمایشگاه آقا درباره همین موضوع وقت داشتن برای مطالعه ، گفتند: باید کتابخوانی جزء برنامه های اصلی زندگی شود. اگر مطالعه جزء برنامه های اصلی باشد، هیچ کاری مانع آن نخواهد بود.
مسئولان افتخار می کنند که 5 میلیون بازدید کننده داریم و در راهرو های متروی مصلی و شهید بهشتی راهبندان می شود و ... خدا می داند چند نفر از آن 5 میلیون به مقاصدی غیر از کتاب خریدن و کتاب دیدن به نمایشگاه می آیند.
من فکر می کنم یکی از دلایل مهجوریت کتاب و مطالعه در نسل جوان امروز ما "تلویزیون نگاه کردن از سن جنینی" است. اگر تلویزیون نبود، ما امروز جوانان بسیار باسوادتر و بافرهنگتر و فهمیده تری داشتیم. به دست آوردن اطلاعات به صورت تصویر وحرکت از راه چشم، مغز را تنبل می کند و توانایی های شناختی ( cognitive) مجال رشد نمی یابند. حداقل ریشه نمی دوانند بلکه فقط شاخ و برگشان را در سطح می پراکنند. وقتی بچه درِ هر سَُک سُکیرا که می گشاید، یک سی دی تویش هست که برود و نگاه کند، البته یک کتابچه هم تویش هست که معلوم است توان رقابت با آن فیلم یا کارتون را ندارد، واضح است که بچه بزرگ که شد در وقت فراغت و غیرفراغت به جای اینکه کتاب بردارد، کنترل را برمی دارد. و نتیجه این می شود که جوان ما در ترم آخر دانشگاه کلمه ای مثل "راجع به " را می نویسد: "راجبه". اگر آدم با دیدن و شنیدن و لمس کردن این چیز ها غمگین نشود، نشاید که نامش نهند آدمی. باز هم می رسیم به همان شعر مولانا که همیشه در مقام یافتن راه حلی برای این مصائب فرهنگی یادآوری می شود و واقعا هم چه نیکو گفته است که :
آب کم جو تشنگی آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست