سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت های یک هشتاد و چهاری

آخرین انقلاب گردی من ...

    نظر

دیروز بعد از ظهر رفته بودم انقلاب.برای خداحافظی آخرین و گشت و گذار آخرین در کوچه باغ های کتاب و خرج کردن ته مانده سرمایه دانشجوانه ام.در همه مغازه ها بازار بحث و تحلیل های سیاسی داغ داغ بود. در یکی از مغازه های داخل بازارچه کتاب دعوایکی با کتابفروش رفتم.دستگاهش کارتم را نمی خواند و می گفت سیستم مرکزی قطع است.کتابفروشه می گفت به خاطر اینه که وضع مملکت به هم ریخته.خیلی اوضاع خرابه.می فهمی؟

گفتم وضع مملکت هیچ زمانی به این خوبی و اطمینان بخشی نبوده.در طی این سی سال بعد از انقلاب هیچ دولتی مثل این دولت پایبند اندیشه و خط امام نبوده.گفت: امام کی این طور بود؟ امام به افراد ارزش می داد.(!) گفتم تا ارزش رو چی تعریف بکنیم. و دو تا کتابی رو که از مصطفی مستور برداشته بودم گذاشتم سر جاش و کارتم رو برداشتم و آمدم بیرون.

دنبال نشر صریر می گشتم برای کتابهای شهید آوینی که خوراک هدیه دادن به بر و بچ دفتر است، که یک دفعه متوجه شدم که مغازه ها دارند یکی یکی کرکره شان را می کشند پایین و یک ولوله ای افتاده است توی مردم.اینجا بود که متوجه آنسوی خیابان و روبروی  دانشگاه شدم و جمعیت اراذل و اوباش موسویایی رو دیدم که راه افتاده بودند توی خیابان و شعار می دادند و راه افتاده بودند طرف فردوسی.عده ای از  دانشجو های دانشگاه تهران هم از روی نرده های سبز داشتند به اونا می پیوستند.یکی از شعارهاشون مرگ بر دیکتاتور بود.در آن لحظه که من دیدمشان فقط شعار می دادند ولی مثل این که دیروز و دیشب به اموال عمومی آسیب هم زده اند.جمعیتشان هم آنقدر ها زیاد نبود.کمی بیشتر از جوجه فکلی هایی که شونزده آذر جلوی دانشگاه یار دبستانی می خوانند.

خوب حق دارند! بهشان فشار آمده ! ما باید درکشان کنیم.هنوز توی شوک حادثه اند. از این طریق کمی عقده گشایی می کنند و خالی می شوند اگر چه تمام این عقده گشایی ها را از هفته ها پیش از انتخابات پیش بینی کرده و برنامه ساعت به ساعتش را چیده بودند.چون شکستشان برایشان قطعی و محرز بود. این شلوغ بازی ها در حکم کوبیدن آخرین میخ ها بر تابوت تفکر مرحوم شده شان است تا بوی تعفن جنازه اش مشام ملت را بیش از این نیازارد.

خلاصه دور و اطراف میدان آنقدر شلوغ شده بود که قید بی آر تی را زده و به پله نوردی متروی جدید میدان انقلاب که هنوز پله برقی اش راه نیفتاده رضایت دادم.خانمی که از هفت تیر سوار شد می گفت جمعیت مردمی که برای شرکت در جشن پیروزی احمدی نژاد آمده اند از هفت تیر تا ولیعصر را پر کرده.اینجا متوجه یک نکته جالب شدم  و آن این بود که تیریپ روشنفکر هایی که توی کتابفروشی های انقلاب بالای منبر تحلیل سیاسی می رفتند، بیشتر از تقلب در انتخابات حرف می زدند و  قاطبه مردم که توی مترو می دیدم از سلامت قطعی آن. 

                                                                        *          *          *

 امروز کارت مترویم را شارژ کردم. دو تومن. این در حالی است که هفته آینده احتمالا برای همیشه از تهران می روم.نمی دانم با چه اطمینانی احساس می کنم سال دیگر هم اینجا خواهم بود.یعنی دوباره تهران قبول می شوم.نمی دانم، شاید دهم شهریور،موقع اعلام نتایج بدجوری بخورد توی ذوقم و آخرش همان معلمی در نهبندان برایم آغوش بگشاید. ولی این احساسی است که الان دارم و امیدی است که به فضل خدا دارم. و فکر نمی کنم که امیدم را ناامید کند.ما ذلک الظن بک و لا اخبرنا بفضلک عنک.

شنبه هفته آینده اگر مشکلی پیش نیاید قرار است با بچه های شورای جدید برویم قم.اردوی آموزشی و تشکیلاتی است.می خواهم از بچه های قدیمی هم دعوت کنم بیایند. برای تحکیم روابط و علقه ها و منحرف نشدن از آرمان اصلی و انتقال تجربه ها و .... از این حرفها که معمولا هم زیاد محقق نمی شود. و دوباره من همان احساس سال آینده اینجا بودن را دارم و اینکه این آخرین روز های بودن من در دفتر نیست...

خوب ساعت شش و نیم شد.یعنی ساعت پایان کار سایت دانشگاه.قبل از اینکه مسئول سایت بیاید و محترمانه مرخصم کند خودم باید بلند شوم.شب خوش!